گیرم سطل آبی برای بیدار کردن خمیازه های ته نشین شده مغز آدم ها....دریغ از دریا!
و میکده یا بقچه ی زیر بغلمان و رهسپار جمع کردن گلابی های له شده....چه فرقی می کند؟
و کش آمدن و دد شدن و کاشکی کاشکی نامجو و عربده های... و لابد ترنج خوانی روزانه ما
و سیاره هایی که فقط بلدند روی صفحه بچرخند و عین ما تلو تلو نمی خورند؟
و می دانم وقتشه بگی زهر مار!
و دست بردار و برو.....برو خوش باش....چه کار به کار ما داری؟