سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 تعداد کل بازدید : 63017

  بازدید امروز : 2

  بازدید دیروز : 0

آنچه گذشت...! - دو سو پاد گذاری

[ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

 

 

لینک دوستان

 

درباره خودم

آنچه گذشت...! - دو سو پاد گذاری
مدیر وبلاگ : آقا مدیر[45]
نویسندگان وبلاگ :
م.ایوب (@)[20]

زوانش (@)[18]

تیشتر (@)[5]

sisusk[26]
ehsan naghibi (@)[0]


 

لینک به لوگوی من

آنچه گذشت...! - دو سو پاد گذاری

 

بایگانی

آنچه گذشت...!
تابستان 1387
بهار 1387
زمستان 1386
پاییز 1386
تابستان 1386

 

جستجوی سریع

 :جستجو

با سرعتی بی‏نظیر و باورنکردنی
متن یادداشت‏ها و پیام‏ها را بکاوید!

 

اشتراک

 

 

یاد داشتکی برای دوست زبان اندیشم

نویسنده:sisusk::: پنج شنبه 86/5/4::: ساعت 8:53 عصر

چه می تواند باشد گستره ی معنایی یک واژه؟ یا چیست فشردگی درون ر ونده ی یک واژه؟....این دو اصطلاح یاجوج و ماجوج تر جمه واره هایی من در آوردی هستند برای دو ترم ( extention) و(intention) آ نها را اگر نمی پسندید می توانیم از کلمات پهنایش و ژرفایش استفاده کنیم آنجایی که زبان را فقط در سطح مصالح اتمی دارای معنای آن یعنی واژه یا لغت(لغز)برمی رسیم ،ناچاریم معنا یا کار کرد معنایی آنرا در لایه های مختلف زبان (نه کاربرد آن در متن ها و زمینه های مختلف)در نظر بگیریم......این لایه ها را در دو شکل کلی می توان در نظر گفت 1_ وجهی از زبان که اجازه ی ایجاد کلمات مترادف ،هم معنی ،مشابه ، هم بود و ...را می دهد ،که به آن قوه ی الاستیک یا کشسانی زبان می گوییم ...که عمومن  توانایی کشف کردن و تعریف کردن را به انسانها میدهد 2_ وجهی که اجازه ی ایجاد ترکیب و تشکیل پیکره و رشته ی واژه گان را به ما می دهد...که می توان آنرا قوه ی پلاستیک (تجسمی) زبان نامید ..که عمومن توانایی آفریدن و دقت بخشی سخن از آن بر می خیزد

خوب اینها که گفته شد در چه معنایی می تواند به بحث ما مربوط باشد؟در این معنا که:هر دو کنش اصلی انسانی در حوضه ی معنا شناسی و معنا بخشی ، افعالی هستند که درون زبان قرار دارند و اعمالی زبا نی اند نه بر آمده ی مستقیم از تجربه ی عریان ،آنها فقط وفقط در زبان می توانند عمل کنند مثل ماهی در آب!.....اینگو نه است که می توان گفت انسانها خود و جهان خود را در زبان می یابند و اینگو نه نیست که ما اول جهان را و خود را بشناسیم و سپس بر اساس آن یک کپی به اسم زبان از روی آنها بسازیم (کرانه های زبان من کرانه های جهان منند!)

 



طرح جمع آوری...

نویسنده:زوانش::: پنج شنبه 86/5/4::: ساعت 9:38 صبح

فاز 2 عملیات نیروی انتظامی هم شروع شد. با کلی های و هوی و تبلیغات تا جاییکه حتی از نشون دادن چند تا اعدامی که از طناب دار آویزون بودند هم دریغ نکردند تا حسابی درس عبرت بشه برای همه و اعلام قدرت برای خودشون!

طرح جمع آوری اوباش و اراذل ومتجاوزین به عنف! البته بعد از گیر دادن به سر و وضع کلی دختر و پسر یا به قول خودشون طرح حجاب و هزار تا اسم دیگه!

چند شب پیش شبکه 3 یکی از همین اوباش گردن کلفت رو- که اتفاقا یک پسر کم سن و سال نحیف بود- نشون می داد( البته برای درس عبرت دادن به امثال اون نامرد!!) که به عناوین مختلف متهم بود. از جمله تجاوز به یک دختر .

پرسیدند : چرا اون کار زشت رو انجام دادی؟ مگه اون دختر چه سر و وضعی داشت؟( تقلب رسوندن اونم به این وضوح؟؟؟ تازه اون هم در یک رسانه ؟؟؟)

اون هم گفت : مانتوی چسب پوشیده بود و آرایش شدید و تحریک کننده و ...

ما هم گفتیم : واااااااااااااااای وااااااااااااااااااای چقدر زشت! باید با این جوون ها برخورد بشه ! باید جمع بشن از سطح جامعه تا همه جا رو به فساد نکشیدن ...

اما چند لحظه بعد که دختری رو با صورت شطرنجی نشون داد که با بغض می گفت ترجیح می دادم اون لحظه می مردم اما این نامردها به من تجاوز نمی کردن ، نظرمون تغییر کرد و گفتیم جمع کنید این اراذل بی شرم و بی رحم رو که این دختر دسته گل رو به این فلاکت کشوندن!

 

 

همه مشکلات حل شد دیگه! هم برخورد نیروی انتظامی با سر و وضع دختر پسرها توجیه شد هم اعدام های دسته جمعی اراذل و اوباش در ملا عام

نمی دونم چرا با وجود این همه تلاش (!) اوضاع هنوز هم بهتر نشده! حتی بدتر از قبل هم شده!

دیگه حالا هر کسی برای کارش دلیل داره... بهانه گردن کلفته، بزک دوزک دختره است و بهانه دختر هم ...

هنوز هم وضع همون وضعه، جز این تغییر کوچیک و قابل اغماض  که همه راحت تر و علنی تر کارشون رو انجام می دن! تازه خیالشون هم راحته که اگه دستگیر شدن می تونن بگن من نبودم ، دستم بود ... تقصیر آستینم بود!!!!



قتیل العبارات......

نویسنده:sisusk::: چهارشنبه 86/5/3::: ساعت 12:57 صبح

ایرانه خانم زیبا

       دق که ندانی که چیست

                 دق که ندانی که چیست گرفتم...

                                                     ( رضا براهنی )

 

پیشاپیش انزجار خود را از الفاظ رکیکه و افعال رذیله ی برآمده در متن زیر اعلام می داریم!

اندیشه کالایی نیست که بتوان آن را در بسته بندی های شیک عرضه کرد یا خرید. چاه نفت هم نیست که پس از فوران آن دچار لذّت شدید شد و آنگاه خوشبختی را کشف کرد. وانگهی گیریم که باشد(!) با چاه های بوده تا کنون، چه گلی به سرمان زده ایم که با این نوعروس حسن بزنیم؟ مگر نه این که پس از مدّتی برای « عرضه» ی آن دست به دامان دلّالان محبّت خواهیم برد تا برای نوعروس تازه به خانه ی بخت رفته مان هم لحاف و همسری دندانگیر پیدا کنند. آن هم نه یکی و دو تا...

که صدها سال است اخته ایم و ادّعای ذکوریّت داریم. « شب در جامه ی خواب در آمدی گفتی ذکرم باید مرا خنده آمدی» - شمس-

اگر خوش شانس تر باشیم چیزکی هم به جیب ما می رود ( بیع متقابل!) و گاه گاهی به دیدار حضرت معشوق مشرّف می شویم جهت انجام وظایف مردانگی از نوع کمر به پایین مان! اینست که تاریخمان را که تورّق می کنیم ( علی الخصوص از نوع اندیشگی اش را) فانتزی جمعیمان را می یابیم – حرامزادگی.

......مام میهن، لکّاته ی زیبای اثیری!( با احترام به شامّه ی قوی و نگاه تیزبین صادق هدایت!)... بله، در زندگی زخمهائیست که... .

و اینبار بر خلاف داستان روایت شده از هانس کریستین اندرسن، پادشاه لخت و عور بود، امّا هیچ احمقی متوجّه نشد که جناب مستطاب همایونی فقط خشتک مامان دوز- همان تنکه ی تا زیر زانوی خودمان را می گوییم، تنبان هم روایت شده است – تنشان است.

ناپلئون در جنگی به یکی از افسرانش گفته بود من برای پول و سرزمینهای جدید می جنگم و افسر با نگاهی بهت زده جواب داده بود:ولی قربان من برای عزّت و شرف و سربلندی می جنگم؛ و امپراتور ظفرمندانه در جواب گفت: خوب، معلوم شد هرکس در جستجوی چیزیست که ندارد.

بلی! حرامزادگی درست در جایی که اصلاٌ انتظارش را نداریم حضور مطلق دارد. جایی که غیرت و شرف و آبرو ( این واژگان تهی از معنا برای ما!) سکّه های رایجی هستند و زیاد به گوش اصابت می کنند، مانند صدای جیرجیرک ها!

زنازادگی در عصر عرب جاهل پدیده ای اپیدمیک بود و  بواسطه ی آن اعراب جاهلی صاحب فرزندان قد و نیم قد بسیاری می شدند که خون قبیله و عشیره و خانواده در رگ هایشان جاری نبود. آن همچون بحرانی بود که هستی این طوایف و قبایل و خانواده ها را تهدید می کرد. واکنش عرب جاهلی برای حفظ ساختار قومی و قبیله ای خود در برخورد با این پدیده در نوع خود جالب بود: تدوین شجره نامه. این نیاز باعث بوجود آمدن علم پیچیده ی سلسله ی انساب شناسی در میان اعراب شد.( شکل دگردیسیده  و جدیدتر آن را مثلاٌ در علم الرّجال اسلامی خودمان ردیابی کنید!) و عرب جاهلی پس از این واکنش هوشمندانه سال ها و قرن ها در صحّت و سلامت بزیست! طرفه آنکه این واکنش هوشمندانه گویای هر چیزی می توانست باشد الّا جاهلیّت. انسان جاهل( علی الخصوص از نوع عربش که اتّفاقاٌ سوسمار و بزمجّه هم تناول کند) هرگر توانایی صدور اینچنین افعال هوشمندانه ای ندارد. پس چرا می گوییم جاهل؟! الله اعلم... بگذریم.

غرض از این داستانک ها هیچ نبود الّا آنکه بگوییم: واژه ها و مفاهیم مورد استفاده در زیست جهان فکری ما نارسا و کـــــدر شده اند. آنها رساننده ی چیزی نیستند که باید! در تعبیری تمثیلی آنها حرام زاده شده اند بواسطه ی همنشینی دلبخواهی و بیش از حدشان با هر چیزی.

زبان هرجایی اندیشه را نیز به هر جا می کشاند( کرانه های زبان من کرانهای جهان منند! – ویتگنشتاین). اندیشه ی هرجایی دیگر اندیشه نیست، نمایشی از اندیشه است، اندیشه واره است. چیزی که هر چیزی را به هر چیزی وصل می کند یا از هر جایی به جای دیگر می پرد، در یک کلام آن را می توان فقط تخیّــــل دانست نه اندیشه. نمونه ی بارز آن را می توان در گونه های(ژانــرهای) غزل و قصیده دید. دو فراورده ی بزرگ و غیر قابل انکار ما ایرانیان، این شاعران و عاشقان بالفطره! از فرهنگی که بیشترین برونداده اش شعر و ادبیّات و تغزّل( علی الخصوص از نوع مورد استفاده در کنار منقل و وافور...) است چه انتظاری می توان داشت؟ ما مخالف آنها نیستیم( جون داداش!) ولی سؤال ما این است که چرا این همه؟ مکرر در مکرر! همه گیر مثل سرطان!

تغزّل که در تعبیری لاکانی- فرویدی( با عرض معذرت) می توان آن را گونه ای روان پریشی و مالیخولیا دانست برای ما ایرانیان و زبان فارسی که البته چون شکر هم هست مانند هزارتویی ست که فقط و فقط وقتی می توانی از آن خارج شوی که دوباره واردش بشوی؛ و آن چه می تواند بلشد به جز مالیخولیا؟

فرق است میان سوگواری( رکوئیم) و مالیخولیا در نگاه فروید( نک به مقاله ی ماتم و مالیخولیا اثر زیگموند فروید چاپ شده در ارغنون شماره ی 21). سوگواری یا ماتم سرایی( مثلاٌ پس از مرگ یا از دست دادن عزیزی) فرایند جالبی است که دارای کارکردی بهنجارکننده است. در مرگ عزیزی سوگواری می کنیم و پس از مدتی به شکلی موفقیت آمیز فقدان را می پذیریم و به زندگی باز می گردیم.( روز از نو، روزی از نو!) در عبارتی فنی تر می گوییم فرد ابژه ی میل را برای بار دوم می کشد تا به نظم نمادین زندگی طبیعی بازگردد.( کی می گه خشونت همیشه بده؟) اما وای به روزی که فرد ابزار و توانایی های لازم جهت این کار را نداشته باشد و ناچاراً و نادانسته تا قیام قیامت به نشخوار کردن و بازتولید لحظات، خاطرات و جلوه های معشوق بپردازد. به سخن دیگر فرد همچنان وفادار به ابژه ی میل می ماند و توان بازگشت و بازسازی نظم نمادین زندگی طبیعی را در ذهن ندارد. او همواره غریب است.

« سفر تو رفتی و من در وطن غریب شدم».................

« از دوست به یادگار دردی دارم             کان درد به صد هزار درمان ندهم»

زیباست! بسیار زیبا، امّا...

 برای او هر چیز و هر کس در ساحت ابژه ی میل معنی دار می شود؛ اصلاً هر چیز و هر کس او را به « یاد» آن می اندازد. می گوییم فرد شرطی شده است. برای او کلمات و واژگان مانند زندانی هستند تنگ و خفقان آور و او دست به شکستن دیوار آنها می برد و لحظه به لحظه زندان خویش را بزرگتر می کند. او توان گذر از هر واژه به واژه ای دیگر را دارد. او سوار بر اسب تخیل است، زبان را مانند تسبیح می چرخاند. برای او زبان بیشتر دارای وجهی استعاریک است و او استاد بازی و پیچاندن استعاره ها.( نک به مقاله ی پیچش استعاره ها اثر ژولیا کریستوا). فراموش نکنیم که اندیشه قرار است در همین زبان اتّفاق بیافتد، اندیشیدن سخت است چون اندیشیدن بواسطه ی سکونت و حضور در همین کلمات و واژگان است که رخ می دهد. اندیشیدن در زندان اندیشیدن است یا بهتر است بگوییم اندیشیدن در زندان زبان اندیشیدن است.

زمانی بطلمیوس در جواب اسکندر نوجوان که از سختی و مشقت آموختن هندسه به تنگ آمده بود گفته بود در هندسه راه شاهانه وجود ندارد؛ و ما اضافه می کنیم اندیشیدن راه شاهانه و آسان نمی شناسد......

........... ادامه د ارد.



در ادامه 1

نویسنده:م.ایوب::: شنبه 86/4/30::: ساعت 9:56 عصر
در یادداشت قبلی پرسیدم وقتی مفهومی ( کلمه ای ) به ذهن ما می رسد چه اتفاقی می افتد ؟ من اصلا قصد فلسفه بازی احمقانه ندارم . فکر می کنم حل این مسئله راه حل مسائل دیگری می تواند باشد . که بسیار مهم ترند .
وقتی می گوییم صندلی منظورمان دقیقا چیست ؟ بسیاری از مفاهیم برای ما بار تصویری دارند مثل صندلی . اما علاوه بر بار تصویری بار کارکردی نیز وجود دارد . پس لفظ صندلی علاوه بر تصویری که در ذهن میسازد برای نشستن استعمال می شود ! هم تصویر ، هم نشستن نوعی تاثر به حساب می آیند . قبول ؟ گاهی چشم متاثر می شود گاهی نشیمنگاه و گاهی احساس خستگی ما !
کار از اینجا به بعد ساده می شود ؛ هر کلمه ای که دیدیم ببینیم چه تاثری در ما به وجود می آورد ؟ همه ی تاثر ها قابل تحویل به تاثرات ساده اند . تاثرات ساده با فرض من می توانند هم از جمله حواس پنجگانه باشند هم احساسات درونی خودمان ، آنچه ما در می یابیم . از خستگی و درد تا عشق تا خماری و مستی !
حالا اگر بخواهیم با این شیوه دست به تعریف مفاهیم بزنیم فکر می کنم جهان مان منطقی تر بشود ! هدف من گریز از توهم و کج فهمی جهانی است که در آن زندگی می کنیم .
هنوز زود است که بخواهیم روح را تعریف کنیم !

معنایابی ی کارکردگرایانه

نویسنده:م.ایوب::: پنج شنبه 86/4/28::: ساعت 12:17 صبح
وقتی کلمه ای مثل پدر ، ناهار ، زبان ، دولت ، ماده ، روح ، ... را می شنویم چه چیزی در ذهن ما اتفاق می افتد ؟ سعی کنیم این کلمات را به سادگی معنا کنیم ؛ پدر : 1. موجود مذکری که والد ماست . 2. کسی که (به طور معمول‌ ) هزینه های زندگی ما را تامین می کند ( خوراک پوشاک مسکن و ... ) . 3. کسی که از ابتدای زندگی مان او را ( به طور معمول ) هر روز دیده ایم . و از این قسم . اولین تعریف قابل باز شدن بیشتر است ؛ ما به تدریج متوجه نحوه تولید مثل می شویم و این تعریف از پدر برایمان شکل می گیرد آشنایی با این فرآیند ما را درگیر با تعاریف دیگری می کند فعلا از این گزینه می گذریم ! کسی که هزینه های زندگی ما را تامین می کند ؛ این تعریف چگونه برای ما شکل می گیرد ؟ به سادگی ما به عنوان یک موجود زنده نیازمندی های حیاتی ای داریم که به مرگ و زندگی ما بستگی دارد پدر کسی است که این نیازمندی ها را حداقل در دوره ای از زندگی مان تامین کرده .درک ما از مفهوم پدر در این تعریف درکی است آمیخته با گوشت و پوست ما . کسی که از ابتدای زندگی او را دیده ایم این تعریف نیز با گوشت و پوست ما آمیخته است یعنی ما آن را با همین بدن مان (که واضح ترین چیزی است که از خودمان درک می کنیم) حس می کنیم . یک پله جلوتر ما از وجود موجودی به نام پدر متاثر می شویم . آیا می توان گفت هر مفهومی که در ذهن داشته باشیم به گونه ای ما را متاثر می کند ؟ در معنا یابی کارکردگرایانه چنین سعی ای میشود .
! .... to be continue

قضاوت

نویسنده:زوانش::: شنبه 86/4/23::: ساعت 10:22 صبح

هر روز قضاوت های زیادی در مورد هر چیزی می کنیم و قضاوت های زیادی هم می شنویم. برخی را به حق می دانیم و بعضی را نا حق!

ولی به راستی قضاوت چیست؟

- نظر دادن در مورد خوبی و بدی عملی؟

- بررسی خوبی و بدی عملی برای تعیین پاداش یا مجازات؟

-...

اصلا در چه مواردی ، در چه مواقعی قضاوت صورت می گیرد؟

- وقتی شاکی وجود داشته باشد؟

-وقتی عملی خلاف انتظار و خلاف روال معمول صورت گیرد؟

-وقتی عملی خلاف قوانین و باورهای رایج صورت گیرد؟

-...

 

* قصد نوشتن مطلبی در مورد قضاوت داشتم اما هر تعریفی از این واژه در ذهنم تداعی شد سوالی به دنبال آورد که یا بی پاسخ می ماند یا اگر پاسخی برای آن پیدا می شد خود آغاز سوالی دیگر بود!

اگر بزرگان این خانه و دوستان همیشگی یاری کنند شاید گرهی از ذهن پیچ در پیچ این زوانش باز شود یا کور !!!!!!

در آخر هم به رسم باب شده در این جا ، مصرعی بی ربط یا باربط از ترانه های نامجو:

عقلی که زخمش چرکیه دیگه مرخص می زنه!



جستاری در معرفی روشنایی نامه تالیف حکیم ناصر خسرو قبادیانی در شش

نویسنده:sisusk::: پنج شنبه 86/4/21::: ساعت 3:36 عصر

 

 

پیشکش به نبیسندگان وبلاگ دوسوپادگذاری به بهانه ی عذرخواهی

« و یک خاطر دیگر خاص آن فریشته است، دیو درو در نیامد.» _ شمس تبریزی _

 

«... چندانک خدای تعالی گفت اندر حدیث مریم علیهاالسلام، قوله: و مریم ابنت عمران الّتی احصنت فرجها فنفخنا فیه من روحنا.

همی گوید: و مریم دختر عمران آنک نگاه داشت فرج خویش را پس بذو اندر دمیدیم از روح خویش. یعنی که مریم گوش به سخن ابلیسان نکرد و گوش مثل است بر فرج و فرج مثل است بر گوش، از بهر آنک از راه فرج صورت جسمانی پیذا آید و از راه گوش صورت نفسانی حاصل آید. پس گفت که فرج خویش را نگاه داشت، یعنی کی بظاهر گوش نداشت بی تاویل، و ما اندر کلمه مرو را نصیب دادیم تا بدان نصیب مر عیسی را علیه السلام بپرورد و بحد رسالت رسانید... »

                                                 _  از متن روشنایی نامه _

 

از انگیزه های سیاسی و درون دینی ناصرخسرو که  بگذریم – چنانکه می دانیم این کتاب در بین اسماعیلیه به کتاب کلید مشهور است – در کتاب مواجه ایم با زبانی سرراست در باب موضوعاتی که شاید امروز کهنه به نگر آیند و در یک اظهارنظر نیمه فنی شاید بتوان آنها را تفسیری نوافلاطونی و رازورزانه از برخی ترم های کتاب مقدس مسلمین دانست.می دانیم ناصر یکی از بهترین و باهوش ترین خامه ها در تاریخ فارسی نویسی بوده است.زبان ناصر را می توان نمونه ای شاخص از قرون چهارم و پنجم هجری دانست، آنگاه که زبان فارسی ققنوس وار از خاکستر فارسی میانه برخاست. ناصر هیچگاه به زبان عربی چیزی ننوشت.

ناصر خسرو را می توان یکی از بهترین شارحان ارسطو در زبان فارسی دانست.پاکی و معصومیت زبان ناصر در مقایسه با رمانتیسیسم و احساس گرایی سبک عراقی و ذهنی گری(سولیپسیزم) پیچیده ی سبک هندی ستودنی ست و در آن زبان وطیفه ی همرسانشی خود را فدای صور خیال و تغزل نمی کند و سرشار است از پیشوند، میانوند و پسوند که همچون چاشنی در غذا به بهبود طعم و معنی مدد می رسانند.

روشنایی نامه از آن جمله متونی ست که چیره دستی ناصرخسرو را در فلسفه ی اولی،متون دینی و تاویل باطنی آنها و زبان وری به خوبی نشان می دهد. می دانیم که ناصر این کتاب را به شکل منثور و منظوم، همزمان نگاشته است. روشنایی نامه ی منظوم، نصیحت نامه نیز خوانده شده است. از قصاید ناصر است:

شاید اگر ز جسم به زندانم               کز علم و دین شکفته بساتینم

سقراط اگر به رجعت باز آید           عشری گمان برش ز عشرینم

بازیست پیش حکمت یونانم             زیرا که ترجمان طواسین      ( سوره هایی که با طا و سین شروع می شوند.)

روشنایی نامه که آن را می توان در زمینه ی روشن گری زودهنگام زبان فارسی در برخورد با تازیان بازخواند در شش فصل به رشته ی تحریر در آمده است و در آن می توان یادگارهایی از شیوه و سبک فارسی مفخم قبل از اغما را یافت.

متون ناصر در دنیای نخبگان اسلام هیچ گاه برد و تاثیر فراگیر نیافت، به دلیل عدم استفاده از زبان علمی آن زمان( عربی ) و همچنین به دلایل سیاسی.آنها امروز همچون گنجینه های بکری هستند و منتظر بازخوانی ما.

روشنایی نامه را می توان با تصحیح استاد گرانمایه " تحسین یازیجی " و مطبوع در مطبعه ی توس فراهم کرد.

گر بر قیاس فضل بگشتی مدار دهر             جز بر مقر ماه نبودی مقر مرا             ( ناصر خسرو )

 



   1   2   3   4   5      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

آخری
[عناوین آرشیوشده]


[ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

©template designed by: www.persianblog.com