تن من خاک شد از نگاه معصومانه ای از کنارآب که می گذشتم فکر کردم همه چیز کثیف بود نگاه که کردم کثافت فریاد کشید دریدگی اغاز شده بود ، ما ناگزیر شدیم دیگر از میان دو آب که گذشتم خودم میان بودم مثل میان مایه مثل روزهای خیس مثل آن روزی که رفته بود ، دیدم . یکی روزنه ای خواست یک رؤیا بیرون آمد از شکاف دو سقف یکی پایین می افتاد که من میان دو آب بودم ، میان دو کس که با دو چشم شان نگاه معصومانه می کردند. روزهای آبی که گذشت امروز باران آمد آسمان آبی نبود ، همه چیز خشک می شود از اینکه کسی فریاد می کشید. این وقت باز شدن پنجره بود و دریدگی های متوالی و قاموس های مقدس که پریشان می شدند در هواهای آبی حالا وقت نداریم . باید می رفتیم وقت وقتِ ما نبود وقتِ دیگری شده بود ما اما وقف می شدیم مثل چیزهای مندرس محکوم به ایستادن نافرجام در مقابل وقابله های آبستن وکسی نبود . نوایی می رسید : ای عزیزم ، نازنین ام ، ای پناهِ آخرین ام . چه کسی بود صدا زد ؟ بی تو من تنها ترینم همین جا که ایستادم صدا می رسید . اینجا یکی دیروزترها صدامی زند من می شنوم انگار همه چیز دیر شده است همه چیز بار دیگر پنهان بود چیزی انگار بود و نبود چیزی که فرقی نداشت اما فرق می کرد . من باز تکرار می کنم هنوز میان دو آب ام این بار اما کدام ؟ کدامی که نبود و کدامی که قصه بود کدامی که از رفتن می خواست ، از نماندن از کسی که مثل هیچ کس بود ونبود ، قصه می گفت می گفت قصه های من خوب است و دلم چقدر تنگ می شود برای یک قطره ی اشک و یک قطره ی دیگر که آن وقت باز میان بمانم ، اینجا که می مانم باز گریه می کنم دو قطره از چشم ام می ریزد و من دیگر میان نمانده بودم و تمام می شود .
بیست و یکم دی ماه هشتاد و دو
وقتی تمام صندوق های انجمن پاره شد