سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 تعداد کل بازدید : 63020

  بازدید امروز : 5

  بازدید دیروز : 0

م.ایوب - دو سو پاد گذاری

[ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

 

 

لینک دوستان

 

درباره خودم

م.ایوب - دو سو پاد گذاری
مدیر وبلاگ : آقا مدیر[45]
نویسندگان وبلاگ :
م.ایوب (@)[20]

زوانش (@)[18]

تیشتر (@)[5]

sisusk[26]
ehsan naghibi (@)[0]


 

لینک به لوگوی من

م.ایوب - دو سو پاد گذاری

 

بایگانی

آنچه گذشت...!
تابستان 1387
بهار 1387
زمستان 1386
پاییز 1386
تابستان 1386

 

جستجوی سریع

 :جستجو

با سرعتی بی‏نظیر و باورنکردنی
متن یادداشت‏ها و پیام‏ها را بکاوید!

 

اشتراک

 

 

در ادامه 1

نویسنده:م.ایوب::: شنبه 86/4/30::: ساعت 9:56 عصر
در یادداشت قبلی پرسیدم وقتی مفهومی ( کلمه ای ) به ذهن ما می رسد چه اتفاقی می افتد ؟ من اصلا قصد فلسفه بازی احمقانه ندارم . فکر می کنم حل این مسئله راه حل مسائل دیگری می تواند باشد . که بسیار مهم ترند .
وقتی می گوییم صندلی منظورمان دقیقا چیست ؟ بسیاری از مفاهیم برای ما بار تصویری دارند مثل صندلی . اما علاوه بر بار تصویری بار کارکردی نیز وجود دارد . پس لفظ صندلی علاوه بر تصویری که در ذهن میسازد برای نشستن استعمال می شود ! هم تصویر ، هم نشستن نوعی تاثر به حساب می آیند . قبول ؟ گاهی چشم متاثر می شود گاهی نشیمنگاه و گاهی احساس خستگی ما !
کار از اینجا به بعد ساده می شود ؛ هر کلمه ای که دیدیم ببینیم چه تاثری در ما به وجود می آورد ؟ همه ی تاثر ها قابل تحویل به تاثرات ساده اند . تاثرات ساده با فرض من می توانند هم از جمله حواس پنجگانه باشند هم احساسات درونی خودمان ، آنچه ما در می یابیم . از خستگی و درد تا عشق تا خماری و مستی !
حالا اگر بخواهیم با این شیوه دست به تعریف مفاهیم بزنیم فکر می کنم جهان مان منطقی تر بشود ! هدف من گریز از توهم و کج فهمی جهانی است که در آن زندگی می کنیم .
هنوز زود است که بخواهیم روح را تعریف کنیم !

معنایابی ی کارکردگرایانه

نویسنده:م.ایوب::: پنج شنبه 86/4/28::: ساعت 12:17 صبح
وقتی کلمه ای مثل پدر ، ناهار ، زبان ، دولت ، ماده ، روح ، ... را می شنویم چه چیزی در ذهن ما اتفاق می افتد ؟ سعی کنیم این کلمات را به سادگی معنا کنیم ؛ پدر : 1. موجود مذکری که والد ماست . 2. کسی که (به طور معمول‌ ) هزینه های زندگی ما را تامین می کند ( خوراک پوشاک مسکن و ... ) . 3. کسی که از ابتدای زندگی مان او را ( به طور معمول ) هر روز دیده ایم . و از این قسم . اولین تعریف قابل باز شدن بیشتر است ؛ ما به تدریج متوجه نحوه تولید مثل می شویم و این تعریف از پدر برایمان شکل می گیرد آشنایی با این فرآیند ما را درگیر با تعاریف دیگری می کند فعلا از این گزینه می گذریم ! کسی که هزینه های زندگی ما را تامین می کند ؛ این تعریف چگونه برای ما شکل می گیرد ؟ به سادگی ما به عنوان یک موجود زنده نیازمندی های حیاتی ای داریم که به مرگ و زندگی ما بستگی دارد پدر کسی است که این نیازمندی ها را حداقل در دوره ای از زندگی مان تامین کرده .درک ما از مفهوم پدر در این تعریف درکی است آمیخته با گوشت و پوست ما . کسی که از ابتدای زندگی او را دیده ایم این تعریف نیز با گوشت و پوست ما آمیخته است یعنی ما آن را با همین بدن مان (که واضح ترین چیزی است که از خودمان درک می کنیم) حس می کنیم . یک پله جلوتر ما از وجود موجودی به نام پدر متاثر می شویم . آیا می توان گفت هر مفهومی که در ذهن داشته باشیم به گونه ای ما را متاثر می کند ؟ در معنا یابی کارکردگرایانه چنین سعی ای میشود .
! .... to be continue

شعری از یک دوست به نام علی

نویسنده:م.ایوب::: پنج شنبه 86/3/3::: ساعت 1:47 عصر

 دو ابرو 

 دو در هم شعله

 و لیلی

 تا صحن بی اشارت و بودن

 آه

 گفتم پنهانم از

 آن گاه می نشست پلک های تو بر سنگواره های هیاکل

 

 دنبال لحظه ای

 که بردارد رقص از میانه ی میدان

 و جدال          بی میدان

 

 من ِ بی کتاب

 بکارت از سراب می گیرم و

 جستی با مردان مؤنث

 تا حجله ی مار

 رنگین تر از شب

 عاشق تر از مار

 

 هوای باران را

 گشایشی

 نیاز به سنگ و شعله و شب نیست

 

 ای پلک ای بی انتها

 که خواهشی دگر      در خوانش آخر

 وای مردگان زنگ

 کفنتان

         از کف

                                                    ضلع آفتابی پهلو یا کلمه 

                                                     علی میر کازهی   

 



در باره گذشته

نویسنده:م.ایوب::: شنبه 86/2/22::: ساعت 3:52 عصر

      

  تن من خاک شد    از نگاه معصومانه ای     از کنارآب که می گذشتم     فکر کردم     همه چیز کثیف بود نگاه که کردم کثافت فریاد کشید دریدگی اغاز شده بود ، ما ناگزیر شدیم     دیگر از میان دو آب که گذشتم     خودم میان بودم     مثل میان مایه مثل روزهای خیس     مثل آن روزی که رفته بود ، دیدم . یکی روزنه ای خواست    یک رؤیا بیرون آمد    از شکاف دو سقف یکی پایین می افتاد که من میان دو آب بودم ، میان دو کس که با دو چشم شان نگاه معصومانه می کردند. روزهای آبی که گذشت امروز باران آمد    آسمان آبی نبود ، همه چیز خشک می شود از اینکه کسی فریاد می کشید. این وقت باز شدن پنجره بود و دریدگی های متوالی و قاموس های مقدس که پریشان می شدند در هواهای آبی      حالا وقت نداریم . باید می رفتیم     وقت وقتِ ما نبود     وقتِ دیگری شده بود     ما اما وقف می شدیم مثل چیزهای مندرس محکوم به ایستادن نافرجام در مقابل      وقابله های آبستن وکسی نبود . نوایی می رسید : ای عزیزم ، نازنین ام ، ای پناهِ آخرین ام . چه کسی بود صدا زد ؟ بی تو من تنها ترینم     همین جا که ایستادم صدا می رسید . اینجا یکی دیروزترها صدامی زند    من می شنوم     انگار همه چیز دیر شده است همه چیز بار دیگر پنهان بود چیزی انگار بود و نبود چیزی که فرقی نداشت     اما فرق می کرد . من باز تکرار می کنم هنوز میان دو آب ام این بار اما کدام ؟ کدامی که نبود و کدامی که قصه بود کدامی که از رفتن می خواست ، از نماندن از کسی که مثل هیچ کس بود ونبود ، قصه می گفت می گفت قصه های من خوب است و دلم چقدر تنگ می شود برای یک قطره ی اشک و یک قطره ی دیگر که آن وقت باز میان بمانم ، اینجا که می مانم باز گریه می کنم دو قطره از چشم ام می ریزد و من دیگر میان نمانده بودم      و تمام می شود .

                                                                                                                                          بیست و یکم دی ماه هشتاد و دو

                                                                                                                                      وقتی تمام صندوق های انجمن پاره شد

 



لیست کل یادداشت های این وبلاگ

آخری
[عناوین آرشیوشده]


[ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

©template designed by: www.persianblog.com