سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 تعداد کل بازدید : 63018

  بازدید امروز : 3

  بازدید دیروز : 0

زوانش - دو سو پاد گذاری

[ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

 

 

لینک دوستان

 

درباره خودم

زوانش - دو سو پاد گذاری
مدیر وبلاگ : آقا مدیر[45]
نویسندگان وبلاگ :
م.ایوب (@)[20]

زوانش (@)[18]

تیشتر (@)[5]

sisusk[26]
ehsan naghibi (@)[0]


 

لینک به لوگوی من

زوانش - دو سو پاد گذاری

 

بایگانی

آنچه گذشت...!
تابستان 1387
بهار 1387
زمستان 1386
پاییز 1386
تابستان 1386

 

جستجوی سریع

 :جستجو

با سرعتی بی‏نظیر و باورنکردنی
متن یادداشت‏ها و پیام‏ها را بکاوید!

 

اشتراک

 

 

بس نکته غیر حسن بباید که تا کسی مقبول طبع مردم صاحب نظر شود

نویسنده:زوانش::: یکشنبه 86/5/21::: ساعت 9:7 صبح

از همون لحظه اول که بی سر و صدا اومد و وسایلش رو کف اتوبوس گذاشت و خودش هم همون جا نشست ، توجهم رو جلب کرد. اما نمی دونستم چرا؟

تا اتوبوس راه بیافته چند بار دیگه هم بی اختیار خیره شدم بهش... با وجودی که هیچ شباهتی نداشت اما یاد آقاجون رو آورد توی ذهنم . یاد اون یکی دو سال آخرش که دیگه حرفی نمی زد و فقط نگاه می کرد و سکوت... یه جوری نگاه می کرد به هر چیزی که احساس می کردی داره چیزی غیر از اون چیزایی که تو می بینی رو می بینه؛ یه نگاه که با همه عمق و نفوذش زود می گذشت از هر چیز ؛ انگار همه اونا رو بارها دیده بود و از تازگیش برای ما تعجب می کرد! شاید برای همین بود که دیگه بیشتر وقتها چشمهاش رو می بست یا اگه باز می کرد به هیچکس و هیچ چیز نگاه نمی کرد.

برگشتم... دیدم وسایلش هنوز هم همون جاست اما از خودش خبری نیست ، تا بگردم پیداش کنم شنیدم که : بیچاره پیرمرد... حالش بد شده...

روی پله ها ، جلوی در اتوبوس نشسته بود و دستش رو تکیه گاه سرش کرده بود . آنچنان سرش رو به پایین انداخته بود که انگار شرمندگی یک عمر رو با خودش می کشوند...

بی اختیار اومد توی ذهنم :

                        "...

                             به خیابن برو.

                             به مردم نگاه کن .

                             همین.

                                    .... "

دوباره رفتم توی فکر. به اینکه به خیابان برم؟به اینکه به مردم نگاه کنم؟ به اینکه اون پیرمرد به هیچکس نگاه نمی کرد و دنیاش از دنیای همه جدا بود...

...

به اینکه " تنها نمان به در، کین درد مشترک، هرگز جدا جدا درمان نمی شود"*

به اینکه این درد مشترک بی جدایی درمانی نمی خواد دیگه!

به اینکه " تو در میان گلها چون گل میان خاری"* دیگه مثل خاری به چشمت فرو میره و مثل تیری به قلبت

به اینکه ... " ببینی دیازپام 10 خورانده اند خلق را و از حدود سروری گذشته اند و فرش زیر پا فروخته ز سر ز همسر گذشته اند..."*

به اینکه به خودم بگم :

        " دلت به انتظار چشم هاست؟

                                  ببین جهان چگونه کرده است راست !

           نرو به زیر کار و بار دلبران گران                     خران شدی و سست و زرد از کران تا کران

         دلت چه شد ؟ دلت چه شد؟ به باد رفت؟!!               تمام ایده ها و آرزوها ز یاد رفت؟!!!

چست و چابکی چنان که خشم در دهی                    ز جان گذر ز جان ز خانمان گذر"*

     گذر ، گذر ، گذر ، گذر...

به اینکه ببینی : " احاطه کرده است عدد فکر خلق را! "*

 

به اینکه چقدر دلم می خواد فریاد بزنم بگم :

                                            " یک روز به شیدایی در زلف تو آویزم

                                                                   یک روز دو چشمم خیس ، یک روز دلم چون  گیس

                                                                                           آشفته و ریساریس ..."*

 

اما انگار فقط وقتشه که بگم:

                             "ای خاطره ات پونز، نوک تیز ته کفشم-این صندل رسوایی-

                                                             بردار ؛ دگر بردار...

                                                                             بردار به دارم زن... از روی پل فردیس"*

 

 

 

*"نامجو"یی فریاد می کشید در آن ِ نوشتن این مهملات، ترانه ها را. شاید با کمی تغییر و پس و پیش ( البته این توضیح برای کسی است که این نوشته ها را به بهانه وداع با او نوشتم.)



طرح جمع آوری...

نویسنده:زوانش::: پنج شنبه 86/5/4::: ساعت 9:38 صبح

فاز 2 عملیات نیروی انتظامی هم شروع شد. با کلی های و هوی و تبلیغات تا جاییکه حتی از نشون دادن چند تا اعدامی که از طناب دار آویزون بودند هم دریغ نکردند تا حسابی درس عبرت بشه برای همه و اعلام قدرت برای خودشون!

طرح جمع آوری اوباش و اراذل ومتجاوزین به عنف! البته بعد از گیر دادن به سر و وضع کلی دختر و پسر یا به قول خودشون طرح حجاب و هزار تا اسم دیگه!

چند شب پیش شبکه 3 یکی از همین اوباش گردن کلفت رو- که اتفاقا یک پسر کم سن و سال نحیف بود- نشون می داد( البته برای درس عبرت دادن به امثال اون نامرد!!) که به عناوین مختلف متهم بود. از جمله تجاوز به یک دختر .

پرسیدند : چرا اون کار زشت رو انجام دادی؟ مگه اون دختر چه سر و وضعی داشت؟( تقلب رسوندن اونم به این وضوح؟؟؟ تازه اون هم در یک رسانه ؟؟؟)

اون هم گفت : مانتوی چسب پوشیده بود و آرایش شدید و تحریک کننده و ...

ما هم گفتیم : واااااااااااااااای وااااااااااااااااااای چقدر زشت! باید با این جوون ها برخورد بشه ! باید جمع بشن از سطح جامعه تا همه جا رو به فساد نکشیدن ...

اما چند لحظه بعد که دختری رو با صورت شطرنجی نشون داد که با بغض می گفت ترجیح می دادم اون لحظه می مردم اما این نامردها به من تجاوز نمی کردن ، نظرمون تغییر کرد و گفتیم جمع کنید این اراذل بی شرم و بی رحم رو که این دختر دسته گل رو به این فلاکت کشوندن!

 

 

همه مشکلات حل شد دیگه! هم برخورد نیروی انتظامی با سر و وضع دختر پسرها توجیه شد هم اعدام های دسته جمعی اراذل و اوباش در ملا عام

نمی دونم چرا با وجود این همه تلاش (!) اوضاع هنوز هم بهتر نشده! حتی بدتر از قبل هم شده!

دیگه حالا هر کسی برای کارش دلیل داره... بهانه گردن کلفته، بزک دوزک دختره است و بهانه دختر هم ...

هنوز هم وضع همون وضعه، جز این تغییر کوچیک و قابل اغماض  که همه راحت تر و علنی تر کارشون رو انجام می دن! تازه خیالشون هم راحته که اگه دستگیر شدن می تونن بگن من نبودم ، دستم بود ... تقصیر آستینم بود!!!!



قضاوت

نویسنده:زوانش::: شنبه 86/4/23::: ساعت 10:22 صبح

هر روز قضاوت های زیادی در مورد هر چیزی می کنیم و قضاوت های زیادی هم می شنویم. برخی را به حق می دانیم و بعضی را نا حق!

ولی به راستی قضاوت چیست؟

- نظر دادن در مورد خوبی و بدی عملی؟

- بررسی خوبی و بدی عملی برای تعیین پاداش یا مجازات؟

-...

اصلا در چه مواردی ، در چه مواقعی قضاوت صورت می گیرد؟

- وقتی شاکی وجود داشته باشد؟

-وقتی عملی خلاف انتظار و خلاف روال معمول صورت گیرد؟

-وقتی عملی خلاف قوانین و باورهای رایج صورت گیرد؟

-...

 

* قصد نوشتن مطلبی در مورد قضاوت داشتم اما هر تعریفی از این واژه در ذهنم تداعی شد سوالی به دنبال آورد که یا بی پاسخ می ماند یا اگر پاسخی برای آن پیدا می شد خود آغاز سوالی دیگر بود!

اگر بزرگان این خانه و دوستان همیشگی یاری کنند شاید گرهی از ذهن پیچ در پیچ این زوانش باز شود یا کور !!!!!!

در آخر هم به رسم باب شده در این جا ، مصرعی بی ربط یا باربط از ترانه های نامجو:

عقلی که زخمش چرکیه دیگه مرخص می زنه!



بیگانه

نویسنده:زوانش::: چهارشنبه 86/4/6::: ساعت 2:10 عصر

دروغ گفتن نه تنها آن است چیزی را که راست نیست بگوییم بلکه همچنین و به ویژه آن است که چیزی را راست تر از آنچه هست بگوییم. و در مورد دل انسان ، بیشتر از آنچه احساس می کنیم بگوییم.



می تونی عاشق بشی

نویسنده:زوانش::: سه شنبه 86/3/1::: ساعت 8:48 صبح

می تونی هنوز هم حافظ بخونی ، حالا توی میکده و کنار خم می و زلف پیچ در پیچ معشوقه یا گوشه سجاده خیس از اشک و آه و ناله و تمنای وصال یار

می تونی باز هم سهراب بخونی و غرق بشی توی عشق بازی هاش با برگ و گل و حشره و با نگاه به هر گوشه طبیعت خودت رو جزئی از اون حس کنی و همه چیز رو سرشار ببینی از...هر چیز!

می تونی حتی رپ بخونی و از هرچی دلت خواست بگی یا اصلا نگی!!!

می تونی هزار و یک کار کنی ، هزار و یک چیز بخونی ، هزار و یک چیز بگی ، هزار و یک ... هزار و دو... هزار و سه ... هزارو ....

اما دیگه نمی تونی لیلی و مجنون بخونی ، دیگه نمی تونی شیرین و فرهاد بخونی ، دیگه نمی تونی ویس و رامین ...

انگار خدا هنوز هم همون خداست ، گل همون گل، خار همون خار، حتی کرم همون که سهراب رو دیوونه می کرد اما دیگه انگار ...

نمی دونم ، شاید اونا اشتباهی بودن ! خسرو و لیلی و فرهاد و ویس و مجنون و شیرین و رامین و...

بی گمان باید همین باشد !

اصلا زندگی شاید همین باشد!

شاید حتی از جنس شاتقی ، زندانی دختر عمو طاووس



محراب

نویسنده:زوانش::: چهارشنبه 86/2/26::: ساعت 10:3 صبح

پر از نور بود. با اون همه آینه کاری که با انعکاس نور فضا رو صد برابر نورانی تر می کرد. بازتابی از نور الهی شاید!

دنبال کاشی کاری های پر از رنگ و نقش و نگار و بیت و غزل  گشتم که همیشه آشنا بودن و گویی یادآور فردوس برینی بودند که از اون دور افتاده بودیم اما در عوض سنگهای بی روح و غریبه مرمر رو دیدم که از سفیدی برق می زدند!

دنبال گچ بری ها و طره ها و مقرنس هایی گشتم که پیچ در پیچ و تو در تو به بالا می رفتند و اون بالای بالا از نوک اون گنبد بلند که انگار برای پرواز روح تو باز گذاشته بودندش، به دل آسمون پرتت می کردند، اما در عوض یه سقف بلند دور از دسترس دیدم با دیوارهایی صاف و برشهای ناشیانه سنگ های مرمر که انگار دندون تیز کرده بودند برای خراشیدن و بریدن دل نازک تو که اومده بودی اینجا مرهمی براش پیدا کنی!

دنبال یه کنج گشتم ، گوشه ای برای عزلت ،برای تنهایی ،برای خلوت کردن با اون، برای درد دل کردن با اون اما هیچ گوشه ای نبود بس که بزرگ بود! اینقدر بزرگ که هر لحظه امکان داشت گم بشی !

دلم گرفت. دلم هوای مسجدهای کاهگلی و کوچیک رو کرد که تنها تزیینش محرابی بود که وقتی نگاهش می کردی گم می شدی ... گم می شدی در فضا ، در زمان...

 در هستی



پرسش چیست؟

نویسنده:زوانش::: سه شنبه 86/2/25::: ساعت 9:49 صبح

کودک پرسید سیب چیست؟

پدر گفت میوه ای است ، میوه فروش گفت کیلویی 1000 تومان ، باغبان درختی را نشان داد و گفت محصول این درخت که در این فصل شکوفه می دهد و در فلان فصل به بار می نشیند، دانشمندی گفت ماده ای متشکل از عناصر فلان و ساختار چنین و خواص چنان ، زبان شناسی گفت کلمه ای است که ریشه در فلان زبان دارد و ....

هرکسی چیزی گفت اما کودک همچنان می  پرسد :

 

سیب چیست؟

 

مادر سیبی آورد و به دو نیم کرد . نیمی به کودک داد و نیمی را خود خورد. کودک نیز چنین کرد و با شعف فریاد زد :

 

سیب !

   1   2      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

آخری
[عناوین آرشیوشده]


[ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

©template designed by: www.persianblog.com