تعداد کل بازدید : 63465

  بازدید امروز : 5

  بازدید دیروز : 4

sisusk - دو سو پاد گذاری

[ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

 

 

لینک دوستان

 

درباره خودم

sisusk - دو سو پاد گذاری
مدیر وبلاگ : آقا مدیر[45]
نویسندگان وبلاگ :
م.ایوب (@)[20]

زوانش (@)[18]

تیشتر (@)[5]

sisusk[26]
ehsan naghibi (@)[0]


 

لینک به لوگوی من

sisusk - دو سو پاد گذاری

 

بایگانی

آنچه گذشت...!
تابستان 1387
بهار 1387
زمستان 1386
پاییز 1386
تابستان 1386

 

جستجوی سریع

 :جستجو

با سرعتی بی‏نظیر و باورنکردنی
متن یادداشت‏ها و پیام‏ها را بکاوید!

 

اشتراک

 

 

هنوز هم ....

نویسنده:sisusk::: یکشنبه 86/7/15::: ساعت 11:27 عصر

سلام به دوستان دیده و ندیده......

اول اینکه هنوز زنده ایمممممممممممممم!

دوم هم اینکه از اون بالابالاهاها...چیزهای خوب خوب زیاد می آید....

سوم اینکه سوال اینجاست...درسته بعضیها سرشون خیلی شلوغه ولی بعضیهای دیگه که نمردن ؟مردن؟

چرا اینجا اینقدر سوت وکور که چه عرض کنم کر وکوره؟

بعدن .....از دوست و همپیاله ی سالهای نه چندان دور جناب آقای افشین خان معزز سپاس داریم و البته تعجب

که چگونه با آن هیبت هرکول مانند پشت پرنده ی لاغر مردنی مثل سیبولا قایم شده اند.....بعضی سورپرایز ها

می تواند فاتحه ی قلب کم تپش ما را...........هه هه.....علی الخصوص که مدام هم به جای ..کو کو ...یا ..چه چه

 ..مرگ مرگ ..کند آنهم با لهجه ی ترکی که ما البته در آن بیلمز هم باشیم......به هر حال از حسن توجه و .....ممنون هم هستیم....در باره ی فرمایش شما در باب قضاوت هم به چشم ...ان شاءا.. به زودی .....

مخلص همه ی دوستان ......

           آن شوخ نهالم که گرم بر کنی از جای           بر سطح هوا سبز کنم ریشه ی خود را

                                                                         .....طالب آملی



یادم رفت والله!بعدا می‏گم.

نویسنده:sisusk::: چهارشنبه 86/5/24::: ساعت 5:29 عصر

از کشوری که سرانه ی مطالعه ی افراد در یک سال به زور به دو دقیقه می رسد و تیراژ کتاب های آن به سختی 2000 جلد در یک چاپ است، به علاوه دارای سنّتی ست که اندیشه در آن به هیچ وجه نهادینه نشده است( یعنی تجسم ندارد، به درد نمی خورد، دارای حافظه ی تاریخی نشده است و خطاها همواره تکرار می شود!)، پا نگرفته است و ریشه ندوانده که ماحصل و نتیجه ای داشته باشد، چه انتظاری می توان داشت؟ به همه ی اینها اضافه کنید گسترش بی اعتمادی بین افراد، از بین رفتن رشته های ارتباطی و همرسانشی، ناامیدی مفرط، عدم توانایی در ترسیم افقی برای آینده، اتمیزه شدن افراد، نحیف و کم اثر شدن زبان فارسی و به تبع آن ضعف ساکنان و کاربران زبان در صورت بندی موقعیت فرد ایرانی( مشکل و مسئله ی رمان فارسی!)، خودشیفتگی فرد ایرانی در برخورد با فکر و نژاد و اندیشه ی « دیگر»، آسان طلبی و تنبلی ذهنیت ایرانی جماعت و نتیجتاً ساده سازی مخرّب ایده ها و اشکال پیچیده ی بودش و اندیشش، ناتوانی تاریخی در فهمیدن پیچیدگی ها و ظرافت های فرسخت فکری( راستس چه بلایی سر متفکران خارجی و داخلی، در قبیله ی ما آمده است؟)، نبود سنّت قوی آکادمیک، کلبی مسلکی، حضور مدام عرفان آبکب مثله شده(!) و ... و ... و الخ!

به لیست فوق می توان دسته گل های بسیار زیاد دیگری نیز افزود که ما در خواب خرگوشی خویش به آب و باد و هوا داده ایم.( چنان که افتد و دانی!) اینست که وقتی فرد ایرانی ساکن در زبان بیدخورده ی فارسی به اندیشه می اندیشد(!) فی الفور و ناخودآگاه به یاد چیزی شیک و مامانی می افتد که در یک روز( یا شب!) بهاری دست بر قضا به خاطر خطیرش خطور می کند، گویی در یک هماغوشی عاشقانه رمانتیک با خود جناب آقای حقیقت از او باردار شده است و زین پس خود را حامل و حامله ی تفکر می داند و پس از فارغ شدن از آن مشغول گربه رقصانی پسر کاکل زری یا دختر چشم عسلی( برای جلوگیری از تکدر خاطر نسوان محترمه!) خود در جوامع و محافل روشن فکری و شبه روشن فکری می شود. بگذریم از چشم و هم چشمی ها و مدگرایی و ظاهرپسندی های موچود در این ویترین ها... اینست که مام میهن تبدیل می شود به ویترینی بزرگ و اینست واقعیت کشور گل و بلبل و سرنوشت فرهنگ خوبی، دوستی، و مهربانی و هزار کوفت و زهرمار دیگر!

نیچه راست می گفت باید با چکش فکر کرد! به خدا!



یاد داشتکی برای دوست زبان اندیشم

نویسنده:sisusk::: پنج شنبه 86/5/4::: ساعت 8:53 عصر

چه می تواند باشد گستره ی معنایی یک واژه؟ یا چیست فشردگی درون ر ونده ی یک واژه؟....این دو اصطلاح یاجوج و ماجوج تر جمه واره هایی من در آوردی هستند برای دو ترم ( extention) و(intention) آ نها را اگر نمی پسندید می توانیم از کلمات پهنایش و ژرفایش استفاده کنیم آنجایی که زبان را فقط در سطح مصالح اتمی دارای معنای آن یعنی واژه یا لغت(لغز)برمی رسیم ،ناچاریم معنا یا کار کرد معنایی آنرا در لایه های مختلف زبان (نه کاربرد آن در متن ها و زمینه های مختلف)در نظر بگیریم......این لایه ها را در دو شکل کلی می توان در نظر گفت 1_ وجهی از زبان که اجازه ی ایجاد کلمات مترادف ،هم معنی ،مشابه ، هم بود و ...را می دهد ،که به آن قوه ی الاستیک یا کشسانی زبان می گوییم ...که عمومن  توانایی کشف کردن و تعریف کردن را به انسانها میدهد 2_ وجهی که اجازه ی ایجاد ترکیب و تشکیل پیکره و رشته ی واژه گان را به ما می دهد...که می توان آنرا قوه ی پلاستیک (تجسمی) زبان نامید ..که عمومن توانایی آفریدن و دقت بخشی سخن از آن بر می خیزد

خوب اینها که گفته شد در چه معنایی می تواند به بحث ما مربوط باشد؟در این معنا که:هر دو کنش اصلی انسانی در حوضه ی معنا شناسی و معنا بخشی ، افعالی هستند که درون زبان قرار دارند و اعمالی زبا نی اند نه بر آمده ی مستقیم از تجربه ی عریان ،آنها فقط وفقط در زبان می توانند عمل کنند مثل ماهی در آب!.....اینگو نه است که می توان گفت انسانها خود و جهان خود را در زبان می یابند و اینگو نه نیست که ما اول جهان را و خود را بشناسیم و سپس بر اساس آن یک کپی به اسم زبان از روی آنها بسازیم (کرانه های زبان من کرانه های جهان منند!)

 



قتیل العبارات......

نویسنده:sisusk::: چهارشنبه 86/5/3::: ساعت 12:57 صبح

ایرانه خانم زیبا

       دق که ندانی که چیست

                 دق که ندانی که چیست گرفتم...

                                                     ( رضا براهنی )

 

پیشاپیش انزجار خود را از الفاظ رکیکه و افعال رذیله ی برآمده در متن زیر اعلام می داریم!

اندیشه کالایی نیست که بتوان آن را در بسته بندی های شیک عرضه کرد یا خرید. چاه نفت هم نیست که پس از فوران آن دچار لذّت شدید شد و آنگاه خوشبختی را کشف کرد. وانگهی گیریم که باشد(!) با چاه های بوده تا کنون، چه گلی به سرمان زده ایم که با این نوعروس حسن بزنیم؟ مگر نه این که پس از مدّتی برای « عرضه» ی آن دست به دامان دلّالان محبّت خواهیم برد تا برای نوعروس تازه به خانه ی بخت رفته مان هم لحاف و همسری دندانگیر پیدا کنند. آن هم نه یکی و دو تا...

که صدها سال است اخته ایم و ادّعای ذکوریّت داریم. « شب در جامه ی خواب در آمدی گفتی ذکرم باید مرا خنده آمدی» - شمس-

اگر خوش شانس تر باشیم چیزکی هم به جیب ما می رود ( بیع متقابل!) و گاه گاهی به دیدار حضرت معشوق مشرّف می شویم جهت انجام وظایف مردانگی از نوع کمر به پایین مان! اینست که تاریخمان را که تورّق می کنیم ( علی الخصوص از نوع اندیشگی اش را) فانتزی جمعیمان را می یابیم – حرامزادگی.

......مام میهن، لکّاته ی زیبای اثیری!( با احترام به شامّه ی قوی و نگاه تیزبین صادق هدایت!)... بله، در زندگی زخمهائیست که... .

و اینبار بر خلاف داستان روایت شده از هانس کریستین اندرسن، پادشاه لخت و عور بود، امّا هیچ احمقی متوجّه نشد که جناب مستطاب همایونی فقط خشتک مامان دوز- همان تنکه ی تا زیر زانوی خودمان را می گوییم، تنبان هم روایت شده است – تنشان است.

ناپلئون در جنگی به یکی از افسرانش گفته بود من برای پول و سرزمینهای جدید می جنگم و افسر با نگاهی بهت زده جواب داده بود:ولی قربان من برای عزّت و شرف و سربلندی می جنگم؛ و امپراتور ظفرمندانه در جواب گفت: خوب، معلوم شد هرکس در جستجوی چیزیست که ندارد.

بلی! حرامزادگی درست در جایی که اصلاٌ انتظارش را نداریم حضور مطلق دارد. جایی که غیرت و شرف و آبرو ( این واژگان تهی از معنا برای ما!) سکّه های رایجی هستند و زیاد به گوش اصابت می کنند، مانند صدای جیرجیرک ها!

زنازادگی در عصر عرب جاهل پدیده ای اپیدمیک بود و  بواسطه ی آن اعراب جاهلی صاحب فرزندان قد و نیم قد بسیاری می شدند که خون قبیله و عشیره و خانواده در رگ هایشان جاری نبود. آن همچون بحرانی بود که هستی این طوایف و قبایل و خانواده ها را تهدید می کرد. واکنش عرب جاهلی برای حفظ ساختار قومی و قبیله ای خود در برخورد با این پدیده در نوع خود جالب بود: تدوین شجره نامه. این نیاز باعث بوجود آمدن علم پیچیده ی سلسله ی انساب شناسی در میان اعراب شد.( شکل دگردیسیده  و جدیدتر آن را مثلاٌ در علم الرّجال اسلامی خودمان ردیابی کنید!) و عرب جاهلی پس از این واکنش هوشمندانه سال ها و قرن ها در صحّت و سلامت بزیست! طرفه آنکه این واکنش هوشمندانه گویای هر چیزی می توانست باشد الّا جاهلیّت. انسان جاهل( علی الخصوص از نوع عربش که اتّفاقاٌ سوسمار و بزمجّه هم تناول کند) هرگر توانایی صدور اینچنین افعال هوشمندانه ای ندارد. پس چرا می گوییم جاهل؟! الله اعلم... بگذریم.

غرض از این داستانک ها هیچ نبود الّا آنکه بگوییم: واژه ها و مفاهیم مورد استفاده در زیست جهان فکری ما نارسا و کـــــدر شده اند. آنها رساننده ی چیزی نیستند که باید! در تعبیری تمثیلی آنها حرام زاده شده اند بواسطه ی همنشینی دلبخواهی و بیش از حدشان با هر چیزی.

زبان هرجایی اندیشه را نیز به هر جا می کشاند( کرانه های زبان من کرانهای جهان منند! – ویتگنشتاین). اندیشه ی هرجایی دیگر اندیشه نیست، نمایشی از اندیشه است، اندیشه واره است. چیزی که هر چیزی را به هر چیزی وصل می کند یا از هر جایی به جای دیگر می پرد، در یک کلام آن را می توان فقط تخیّــــل دانست نه اندیشه. نمونه ی بارز آن را می توان در گونه های(ژانــرهای) غزل و قصیده دید. دو فراورده ی بزرگ و غیر قابل انکار ما ایرانیان، این شاعران و عاشقان بالفطره! از فرهنگی که بیشترین برونداده اش شعر و ادبیّات و تغزّل( علی الخصوص از نوع مورد استفاده در کنار منقل و وافور...) است چه انتظاری می توان داشت؟ ما مخالف آنها نیستیم( جون داداش!) ولی سؤال ما این است که چرا این همه؟ مکرر در مکرر! همه گیر مثل سرطان!

تغزّل که در تعبیری لاکانی- فرویدی( با عرض معذرت) می توان آن را گونه ای روان پریشی و مالیخولیا دانست برای ما ایرانیان و زبان فارسی که البته چون شکر هم هست مانند هزارتویی ست که فقط و فقط وقتی می توانی از آن خارج شوی که دوباره واردش بشوی؛ و آن چه می تواند بلشد به جز مالیخولیا؟

فرق است میان سوگواری( رکوئیم) و مالیخولیا در نگاه فروید( نک به مقاله ی ماتم و مالیخولیا اثر زیگموند فروید چاپ شده در ارغنون شماره ی 21). سوگواری یا ماتم سرایی( مثلاٌ پس از مرگ یا از دست دادن عزیزی) فرایند جالبی است که دارای کارکردی بهنجارکننده است. در مرگ عزیزی سوگواری می کنیم و پس از مدتی به شکلی موفقیت آمیز فقدان را می پذیریم و به زندگی باز می گردیم.( روز از نو، روزی از نو!) در عبارتی فنی تر می گوییم فرد ابژه ی میل را برای بار دوم می کشد تا به نظم نمادین زندگی طبیعی بازگردد.( کی می گه خشونت همیشه بده؟) اما وای به روزی که فرد ابزار و توانایی های لازم جهت این کار را نداشته باشد و ناچاراً و نادانسته تا قیام قیامت به نشخوار کردن و بازتولید لحظات، خاطرات و جلوه های معشوق بپردازد. به سخن دیگر فرد همچنان وفادار به ابژه ی میل می ماند و توان بازگشت و بازسازی نظم نمادین زندگی طبیعی را در ذهن ندارد. او همواره غریب است.

« سفر تو رفتی و من در وطن غریب شدم».................

« از دوست به یادگار دردی دارم             کان درد به صد هزار درمان ندهم»

زیباست! بسیار زیبا، امّا...

 برای او هر چیز و هر کس در ساحت ابژه ی میل معنی دار می شود؛ اصلاً هر چیز و هر کس او را به « یاد» آن می اندازد. می گوییم فرد شرطی شده است. برای او کلمات و واژگان مانند زندانی هستند تنگ و خفقان آور و او دست به شکستن دیوار آنها می برد و لحظه به لحظه زندان خویش را بزرگتر می کند. او توان گذر از هر واژه به واژه ای دیگر را دارد. او سوار بر اسب تخیل است، زبان را مانند تسبیح می چرخاند. برای او زبان بیشتر دارای وجهی استعاریک است و او استاد بازی و پیچاندن استعاره ها.( نک به مقاله ی پیچش استعاره ها اثر ژولیا کریستوا). فراموش نکنیم که اندیشه قرار است در همین زبان اتّفاق بیافتد، اندیشیدن سخت است چون اندیشیدن بواسطه ی سکونت و حضور در همین کلمات و واژگان است که رخ می دهد. اندیشیدن در زندان اندیشیدن است یا بهتر است بگوییم اندیشیدن در زندان زبان اندیشیدن است.

زمانی بطلمیوس در جواب اسکندر نوجوان که از سختی و مشقت آموختن هندسه به تنگ آمده بود گفته بود در هندسه راه شاهانه وجود ندارد؛ و ما اضافه می کنیم اندیشیدن راه شاهانه و آسان نمی شناسد......

........... ادامه د ارد.



جستاری در معرفی روشنایی نامه تالیف حکیم ناصر خسرو قبادیانی در شش

نویسنده:sisusk::: پنج شنبه 86/4/21::: ساعت 3:36 عصر

 

 

پیشکش به نبیسندگان وبلاگ دوسوپادگذاری به بهانه ی عذرخواهی

« و یک خاطر دیگر خاص آن فریشته است، دیو درو در نیامد.» _ شمس تبریزی _

 

«... چندانک خدای تعالی گفت اندر حدیث مریم علیهاالسلام، قوله: و مریم ابنت عمران الّتی احصنت فرجها فنفخنا فیه من روحنا.

همی گوید: و مریم دختر عمران آنک نگاه داشت فرج خویش را پس بذو اندر دمیدیم از روح خویش. یعنی که مریم گوش به سخن ابلیسان نکرد و گوش مثل است بر فرج و فرج مثل است بر گوش، از بهر آنک از راه فرج صورت جسمانی پیذا آید و از راه گوش صورت نفسانی حاصل آید. پس گفت که فرج خویش را نگاه داشت، یعنی کی بظاهر گوش نداشت بی تاویل، و ما اندر کلمه مرو را نصیب دادیم تا بدان نصیب مر عیسی را علیه السلام بپرورد و بحد رسالت رسانید... »

                                                 _  از متن روشنایی نامه _

 

از انگیزه های سیاسی و درون دینی ناصرخسرو که  بگذریم – چنانکه می دانیم این کتاب در بین اسماعیلیه به کتاب کلید مشهور است – در کتاب مواجه ایم با زبانی سرراست در باب موضوعاتی که شاید امروز کهنه به نگر آیند و در یک اظهارنظر نیمه فنی شاید بتوان آنها را تفسیری نوافلاطونی و رازورزانه از برخی ترم های کتاب مقدس مسلمین دانست.می دانیم ناصر یکی از بهترین و باهوش ترین خامه ها در تاریخ فارسی نویسی بوده است.زبان ناصر را می توان نمونه ای شاخص از قرون چهارم و پنجم هجری دانست، آنگاه که زبان فارسی ققنوس وار از خاکستر فارسی میانه برخاست. ناصر هیچگاه به زبان عربی چیزی ننوشت.

ناصر خسرو را می توان یکی از بهترین شارحان ارسطو در زبان فارسی دانست.پاکی و معصومیت زبان ناصر در مقایسه با رمانتیسیسم و احساس گرایی سبک عراقی و ذهنی گری(سولیپسیزم) پیچیده ی سبک هندی ستودنی ست و در آن زبان وطیفه ی همرسانشی خود را فدای صور خیال و تغزل نمی کند و سرشار است از پیشوند، میانوند و پسوند که همچون چاشنی در غذا به بهبود طعم و معنی مدد می رسانند.

روشنایی نامه از آن جمله متونی ست که چیره دستی ناصرخسرو را در فلسفه ی اولی،متون دینی و تاویل باطنی آنها و زبان وری به خوبی نشان می دهد. می دانیم که ناصر این کتاب را به شکل منثور و منظوم، همزمان نگاشته است. روشنایی نامه ی منظوم، نصیحت نامه نیز خوانده شده است. از قصاید ناصر است:

شاید اگر ز جسم به زندانم               کز علم و دین شکفته بساتینم

سقراط اگر به رجعت باز آید           عشری گمان برش ز عشرینم

بازیست پیش حکمت یونانم             زیرا که ترجمان طواسین      ( سوره هایی که با طا و سین شروع می شوند.)

روشنایی نامه که آن را می توان در زمینه ی روشن گری زودهنگام زبان فارسی در برخورد با تازیان بازخواند در شش فصل به رشته ی تحریر در آمده است و در آن می توان یادگارهایی از شیوه و سبک فارسی مفخم قبل از اغما را یافت.

متون ناصر در دنیای نخبگان اسلام هیچ گاه برد و تاثیر فراگیر نیافت، به دلیل عدم استفاده از زبان علمی آن زمان( عربی ) و همچنین به دلایل سیاسی.آنها امروز همچون گنجینه های بکری هستند و منتظر بازخوانی ما.

روشنایی نامه را می توان با تصحیح استاد گرانمایه " تحسین یازیجی " و مطبوع در مطبعه ی توس فراهم کرد.

گر بر قیاس فضل بگشتی مدار دهر             جز بر مقر ماه نبودی مقر مرا             ( ناصر خسرو )

 



گفتار در روش کاربرد لنگه‏کفش(سوسک‏نامه قسمت چهارم)

نویسنده:sisusk::: چهارشنبه 86/4/20::: ساعت 5:16 عصر

به پیشواز حدیث مرده بر دار کردن آن سوار که خواهد آمد اثر هوشنگ گلشیری

اکنون بازگردیم به صفت آن کاتب و نگارگر مخنّث که در نقلی فی‏المجلس نقشی تبهگون از قلم صادر کرده در تصویر صورت جدّالاجداد ما ابوالحشره به جور و در لعن به شیوه‏ای سخت منکَر،چنان‏که امروزینگان قاریقاتور گویندش.چنان‏که ماه‏پیکری را عجوزه کشند یا نعلین در جای موزه* نهند و قصد آن باشد مر کاتب را که مزاح کند با بزرگی بزرگان و خفیف کند سجایای پاکان.

القصّه راقم این دور گوید بندگان را نرسد که در کار خداوندان ملک و اولی‏الامر چون و چرا کنند و آن‏که حرمت این حریم زائل کند به شریعت محکوم است و به حقیقت مذموم و دور گردان به حضیضش برد و من که راقم این سطورم به وقت نقل این قباحت موی بر تن چون علمی همی‏بینم به علامت کراهت نقل،هرچند کاتبان پیشین به ملاحظه‏ی نمک‏خوارگی و رسم خواجه‏پروری دروغ و راست به هم بافته‏اند و عامه‏ی مردم را بر این دبیران که ماییم اعتماد نیست و ناقلان این حدیث جز با همدرد نگویند آن‏چه دانند،لیکن ما را نشاید در حق بندگان خدای عزوجل ناراست دربافیم به امید خلعت امیری یا در آرزوی خدمت مخدومی و فردا روزی که در پیشگاه حضرت باری پرده‏ها برافتند و زمین و آسمان اسرار خویش فاش گویند ناراست را نتوان جامه‏ی راستی پوشاند،چندان‏که فرماید:

یوم تبلی السرائر.

و امّا وصف آن نقش به ایجاز آوریم که المؤمن یکفی بالاشاره و راقم این سطور را نرسد در جزئیات آن نگاره به تفصیل سخن گفتن.همین قدر برگوییم که آن نگره چندان کریه‏المنظر باشد که از هیبتش صخرالجن بترسیدی و قطرالعین برمیدی.**(اعوذبالله)

اشاره همین بس که صورت آن نقش می‏توان در برید کهربایی اندرکشورال***www.Temsal.welcome

جست.اندر باب صورتگر همین بس که نقش انگشتری در پای قاریقاتور خبر از شخصی ملعون بنام چس‏فیل می‏دهد. ولی سخن‏چینان ما روایت کرده‏اند نام مستعار باشد و حقیقت آن نباشد جز ابن ارژنگ خرچسونه‏ی ابر قویی لوت و الواتی(علی لعنت‏الله علی‏القوم الظالمین)

و بباید که صاحب آن نقش را شمع‏آجین کنند و از برق شمشیر جلّاد هین دفع این اژدها نمایند.

و راقم این سطور در جواب این بی‏ادبی قلم بشکافد و سخن در دریای قلزم**** اندازد.

شعر:

بباید کافر زنگی نبودن          جهان را حرف باحاصل سرودن 

زمانه قصه ما بازگوید            چگونه؟کی؟خدایا کی شنیدن؟

* پاپوچ یا پاپوش یا کفش

**نام دو جن بدترکیب و بدبو در گلستان سعدی‏ست که هفت انجمن نرود بی نام سعدی سخن.(این هم از آن سعدی‏ست.)    

***پست الکترونیکی بین‏المللی

****منظور دریای جوشان است.



<      1   2      

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

آخری
[عناوین آرشیوشده]


[ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

©template designed by: www.persianblog.com