براي شيث گرامي
عليك سلام و مرسي از ميزبان نوازيت.
براي تمام غازهايي فرسختي كه لاجرم در يك زير بستار دگر گونه ميغازند:
غازهاي عالم !پاينده بغازيد در صحراي قربغاز!
واما بعد
اگر منظور از انديشه همان اتفاق شيك و متعالي است كه eidos آن را مثلن در گونه ي مزداهيك ميبينيم شايسته بود حرف اما انحلال آنرا وقتي ميبينيم كه پاي تمام act هاي ذهن مخصوصن آنهايي كه نابازگشتي اند به كارزار باز مي شود...براي آنكه بي حساب و شلخته نگوييم مثلن چگونه مي توان زمان و مكان را كه هر دو كنش ذهن اند(پس گونه اي انديشه اند در معنايي دكارتي) در جهت فرم دهي به حس در يك فرم يا بستار فرميك معنا بخش ديگر نشاند؟
...شايسته تر آنست كه بگوييم:گفتار (گفتمان!)برساخته از توان فرمال زبان است...يعني اتفاقن اين فرمها هستند كه زهدان گفتار ند نه اينكه نقش اپوزيسين و تخريبچي را بازي كنند...زبان به مثابه ي نظام تمايز ها كه في نفسه امري غير تاريخيست اينگونه تاريخمند مي شود در كالبد گفتارها!و لاجرم باقي ميمانند در حافظه ها!
گفتارها (فرمها!)را مي توان گسستار زباني نيز دانست ..به زباني ديگر گفتارها را در يك تاريخ يكه نمي توان همزمان كرد پس چگونه مي توان
آنها را اينهمانيد ؟مثلن در اين جمله:دگرشوي در فرم ......!...سوال اينجاست اين شدن (شوي)از كجا واجد معناست؟
....علي الحساب بسنده مي كنيم به موارد فوق!!! تا بعد!