• وبلاگ : دو سو پاد گذاري
  • يادداشت : ياد داشتكي براي دوست زبان انديشم
  • نظرات : 0 خصوصي ، 10 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + يحيي 

    سلام شيث من !

    به! به ! صفاي قدمت ،بزرگي چون تو و سر زدن به كلبه ي محقر ما البته بنده نوازانه است!.....ولي ظاهرن حق با شماست درست كه نگاه مي كنم خيلي هم حال نداريم و نمانده ،كه عجيب نيست ! ما هم كه ديگر قرص هاي دو پينگ مان ته كشيده !!! چيزهاي ديگر هم افاقه نكرده ؛فعلن منتظر مي مانيم تا شايد درياي رحمت بجوشد،شما هم در ياد ما هستيد و در قلب ما نيز.

    ....نقاب را كه برداشت مثل يك مرد زيبا بود...

    ................

    ..........ما علي الدرويش الا الدعا؟

    + م.ايوب 
    زنده باد اين پير ! چشمانمان روشني گرفت . ما حال دار بودن رو از شما ياد گرفتيم .
    + شيث صابر 
    سلام چه خوب كه هنوز چند نفر در اين ملك ( حال ) دارند...
    + سيسوسكـــــــــــ 

    سلام!

    حرفهاي من بيشتر از آنكه به تراكتاتو س ربط داشته باشد به آلفرد تارسكي و مكتب منطقي لهستان مرتبط است و فكر مي كنم چيزي كه تو هم سعي مي كني بگي (علي الظاهر!) بيشتر رنگ و بوي آنجا را دارد!! بند 7 تراكتاتوس به نظر من در ايران دچار سوء استفاده گشته است!!!(تو رو نمي گم!!)اين چيزي كه شما نوشته ايد حتي با تقريري به گزاره ي 4.1212 رساله بيشتر نزديك است.

    پر سيدن از ماهيت زبان امروزه خيلي مورد توجه نيست زيرا براي زبان نمي توان ذات و اسانس در نظر گرفت مگر آنكه آنرا به يكي از اشكال آن فرو بكاهيم( گفتار،پاره گفتار،زبان روزمره،گفتمان،مجموعه ي جملات،ابزار ارتباط و.........)

    بيشتر سعي مي كنند ساز و كارهاي زباني را بررسي كنند.....

    و اما زبان يك مجموعه نيست ( حد اقل از زمان راسل اين را مي دانيم) اگر آنرا مجموعه در نظر بگيريم دچار پارادوكسهاي اساسي و بن بستهاي گيج كننده مي شويم ( قضيه ي نا تماميت گودل را در نظر بگيريد).....با اين تفاصيل وقتي از درون و بيرون زبان صحبت مي شود ،البته غير فني است و براي ساده سازي است كه بايد آن را لحاظ كرد!!! براي هر مجموعه اي درون و بيرون به سادگي قابل تعريف و تصور است ولي براي زبان خير!!!در اين رابطه مي توان ساعتها و ساعتها حرف زد...........

    چيستي زبان را نمي توان مثل چيستي هستنده هاي ديگر (با تعبيري ارسطويي) در نظر گرفت و به #زبان# آورد ،آن حديثي ديگر است ولي اگر صرفن نظر غير رسمي وغير فني مرا بخو اهيد ،زبان، بازي اشكال است ،زبان هزار توست ( لابيرنت)....و اگر كسي از من در باره ي زبان نپرسد ،مي دانم كه چيست ولي به محض پرسيدن ، تصور من از زبان دود مي شود و به هوا مي رود....( با احترام به آگوستينوس قديس)....

    + م.ايوب 
    سلام اگر از داخل اين مجموعه درباره ي خود مجموعه هيچ حرفي نمي شود زد برگرديم به تراكتاتوس بند هفتم . اما اگر جاي حرف زدن هنوز هست من مي پرسم زبان چيست ؟ مجموعه واژه ها جملات و غيره يا تمام علامات آوايي و بصري و بويايي و بساوايي و .... ؟؟؟؟
    + سيسوسكـــــــــــــــــ 

    به! به! سلام!

    پرتاب شدن در زبان ،توضيح داده شد!خلاصه بگويم اينكه: تصور آغاز زبان از جاي بلا تصور است!ما در زبان به دنيا مي آييم ،در آن زندگي مي كنيم،مي ميريم و.....منظور از آن فقط پرتاب شدن در جهان نيست هر چند بي ارتباط با آن نيست!!!!....اينكه زبان چيست يا چه نيست داستان مفصلتري ميطلبد از اينها كه من و تو مي گوييم....زبان مجموعه اي از كلمات يا جملات يا هر گونه سازو كار تداعي معني فقط نيست ( معني امري پسيني در زبان است ،معني بدون تصور مجاز ،بلا تصور است ،اصولن اينگونه تعريف زبان ابزاريست و پو شاننده ي قسمت مهمي از هستي زبان!......بماند براي مجالي ديگر)

    ....ضمنن تداعي معاني در زبان (!) ارجاع به گذشته نيست!اين نگاه در زمانيست نه همزماني....(زبان نظامي از علايم ونشانه هاي همزمان _ در يك برش تاريخي _ است ...كه البته اين تعريف زبان نيست!)با اين چيزي كه شما مي گوييد فكر كردن و انديشيدن فرو كاسته مي شود به فيلولوژي يا رصد كردن اشتقاقهاي واژه ها و تغييرات معاني آنها در تاريخ (كه البته مهم است در جاي خود) براي زبان (در اين سطح) فقط وفقط زمان حال وجود دارد . معنا يابي كاركرد گرايانه چگونه مي تواند ربطي به زيستن در ميان علايم و نشانه ها داشته باشد؟...بايد آنرا بيشتر توضيح بدهيد(لطفن!)...براي ما هنوز آن بحث باز است و منتظر بقيه ي مطالب شما مي مانيم (علي الحساب)

    در مورد ارجاعات بي پايان دالها ( نه نشانه ها) كه به آن دالهاي شناور مي گويند حرف و حديث هاي فراواني وجود دارد ....اگر مي پسندي فتح بابي در اين موضوع بفرما ....بلكه سلسله جنبيد!!!!!

    - زبان فاشيست است - رولان بارت!

    + م.ايوب 
    سلام اينكه ما در زبان پرتاب شده ايم يعني چه ؟! آيا منظور از زبان همان جهان است ؟ يا منظور صرفا زبان واژگاني است ؟ اگر قصد ما از گفتن زبان صرفا كلمات جملات و از اين قسم باشد اينكه ما در زبان پرتاب شده ايم جاي اما دارد ، اما اگر منظور از زبان هر گونه مكانيزم تداعي در ذهن است به اين معني كه هر چه مي بينيم ما را به چيزي در گذشته راه ميبرد و تمام جهان گذرنده بر ما را زنده مي كند البته قابل قبول است چون زباني با اين همه گستردگي چيزي از جهان كم ندارد . بلكه جهاني كه ما مي فهميم خود در چنين فضايي ( زباني ) شكل مي گيرد ! و بنا بر اين حرف زدن از پرتاب شدگي در ربان بسيار قابل قبول است . منظور اينكه ما در جهاني پر از علامات و نشانه ها زندگي مي كنيم ما فقط نشانه ها را مي شناسيم ( و اين بي ارتباط با معنا يابي كاركردگرايانه نيست ! ) در جهان ما هر نشانه اي ما را به سمت نشانه هاي ديگر مي برد ما نمي توانيم از سد نشانه ها بگذريم. فكر مي كنم خيلي مي شه راجع به اين مسئله حرف زد .....
    + ننه سيسوسكه 

    سلام!

    در مورد يافتگي جهان در زبان،بايد بگم كه:جهان ( به ما هو ) في نفسه، امر موهوم و نامشروطي است و تنها هنگامي اشياء،احساسات،رخدادها،طبيعت و حتي خود زبان(!) ملموس و دسترس پذير مي شوند براي ما كه در زبان داده بشوند .....يا بهتر است بگوييم كه در زبان است كه آنها هويتي از آن خويش ميابند و قوام پيدا مي كنند،حتي اگر خود زبان هم به زبان نيايد هيچ نيست مگر توده اي مبهم وندانستن آن خيلي از مواقع دردسر ساز شده است.....(تفاوت آندو را با دو اصطلاح lang وparol نشان مي دهند)...براي بررسي بيشتر ميتوان به ادبيات ابزورد ( absurd )يا تياتر معنا باخته (مثلن در كارهاي بكت،اوژون يونسكو،ژان ژنه و....)مراجعه كرد وديد كه چگونه وقتي زبان دچار پريشاني و تعليق ميشود بلافاصله جهان نيز به محاق مي رود، بااين نگاه است كه مي گوييم جهان در زبان است كه رخ مي دهد يعني هستندگان پرده ي مستوري را به كنار مي نهند و خويش را به نمايش مي گذارند

    براي زبان نقطه ي صفر نمي توان در نظر گرفت چون در اين صورت بايد پرسيد :در صورت وجود نداشتن زبان در مرحله اي ،چگونه انسانها به توافقي در مورد اسم گذاري وقرارداد رسيده اند (بدون استفاده از زبان؟)

    + سيسوسكـــــــــ 

    سلام!

    به نظرم هر سوالي لزومن سوال خوبي نيست......زبان مثل يك داستان مي مونه كه ما توش پرت شديم ،بدون اينكه در شروعش نقشي داشته باشيم...ولي در پيشبردش البته ميتونيم نقشي داشته باشيم(مثبت يا منفي) با اين حساب اينكه مي پرسيم زبان ساخته ي بشره يا نه خيلي راهگشا نيست (با پوزش البته).....زبان به ما داده شده..يا بهتره بگيم زبان يا سخن ،دادگي ماست يا هر تعبيري كه شما مي پسندين!..كاري هم نداريم كه كي داده!(خدا،شيطان،جامعه،اتسان اوليه،بابا،ننه......)به هر حال سرنوشته ديگه! ....البته حواسمون باشه اين نگاه نبايد منجر به جبرييت بشه! اينكه چجوري ...بماند

    اگه از منظري فقط درون ديني بخاهيد نگاه كنيد(كه من نمي پسندم!)ميتونيم بگيم زبان چيز حادثي نيست بلكه قديمه....:وعلم آدم اسماءكلها...

    اذ ابتلا ابراهيم بكلمات ربه ......يا در انجيل يوحنا:در آغاز كلمه بود وكلمه نزد خدا بود.......و.....و ....و....كهيافتن آنها سخت نيست....براي تفسيري جالب تر از آنها اگر دوست داريد به رساله ي كراتيلوس از افلاطون مراجعه كنيد ....با تشكر.

    + زوانش 

    زبان ساخته خود بشر است؟

    اگر اينطور باشه، با توجه به اين حرف كه ما جهان رو در زبان مي يابيم ، يعني ما در جهان شناسي در واقع زبان خودمون رو مي شناسيم كه اون هم ساخته خودمون بوده نه جهان واقعي رو!( مي دونم كه اينطور نيست. اما مي خوام بيشتر در مورد ارتباط زبان با شناخت انسان و جهان( از طريق زبان) بدونم.)